محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نی نی مامانش

آخرین پست 90

  وای خدا دیگه نمیخوام گریه کنم خودمم تو آینه نگا نمیکنم وای خدا داره دیگه عید میشه هنوز کلی کار رو سرم ریخته ... وای هنوز سبزی پلو با ماهی درست نکردم با شوهری بخورم آخه اونم اخر سالی اعصاب مصاب نداره... حق داره یه حساب کردیم دیدیدم این ماه ٤ میلیون خرج کردیم بعد میخواد اعصاب براش بمونه هنوز میوه هم نخریدیم هنوز شکلات هم مونده وای هنوز جالباسی مونده جقدر کار دارم وای مامان بابام فردا میرن مسافرت باید بریم خدا حافظی دلم براشون یه ذره میشه وای دق میکنم از دور شون بهم ١٠٠ تومن عیدی دادن وای خدا ازت خواهش میکنم یه کاری کن یه اراده فولادی بهم بده اول از همه غیبت خانواده شوهر نکنم دوما نماز...
20 فروردين 1391

اومدم ولی میرم حالا باز میام هر وقت بیام دانشگاه جواب میدم بوسسسس

سلاممممممممممممممممممممممم قربونتون برم من فداتون بشم من عیدتون مبارکک ایشالا ایشالا که سال خوبی داشته باشید وای وای از کجا بگم کلی خبر و مبر و اینا ولی خوب الان کافی نت دانشگاه اومدم مسافرتم حالی و هولی بود رفتم متل قو پاتوق دختر پسرا خصوصا شب ها وای وای وای چه حالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی داد به عشق دوستام  نظرای گست قبلی رو تایید نمیکنم تا بیام دونه دونه سر وقت جواب بدم دوستون دارممممممممم اول از همه نسترن خانوم رسیدن به خیر جیگر طلا واسه مهربونی هات مرسی گلم حل شد ادب شد ولی خوب باز خورد داشت دیگه وای نی نی محمد رضا هم که دیگه وقتشه ای جون جون  همش 1 ماه مونده ای جانننننننننننن دکمه جونممم که...
20 فروردين 1391

اولین پست 1391

                        عیدتون مباککککککککککککککککککککککککککککککککک سال خوبی داشته باشین وای وای عید شددددددددددد                                              ...
20 فروردين 1391

های و باای

سلام دوست جونا روز اول عید علیرضا رو بیدار کردم نشستم پای سفره هفت سین همو بقل کردیم و بوس باز خوابیدیدم به مامانم هم زنگ زدم تبریک گفتم تو راه تهران بودن بعد رفتیم خونه مامان علیرضا عید دیدنی بهمون عیدی ندادن بعد رفتیم خونه مامانی من بعد مدت ها دختر دایی کوچوکمو دیدم الان شاید 5 سال باشه ندیده باشمش به خاطر طلاق دایی ام بعد علی سرما خورده بود براش سوپ درست کردم قرار شد روز 2 عید شام خاله علی و مامانش بیان خونمون شبش رفتیم خونه اون یکی خاله دیگش بعد کلی با دختر خاله های علی من صمیمی هستم مثه خواهریم حرف زدیم و خندیدم و غیبت کردیم بعد فرداش یعنی 2 عید بدوووو بدووو میکردم تا اینکه شام براشون سوپ ..سبزی پلو با ماهی..مرغ ...
4 فروردين 1391